گرد آوری مقالات علمی و اجتماعی

اکثر مقالات این سایت گرد آوری از روزنامه های می باشند که با ذکر نام نویسنده همراه است. مقالات اینجانب در ستون روزانه موجود است.

گرد آوری مقالات علمی و اجتماعی

اکثر مقالات این سایت گرد آوری از روزنامه های می باشند که با ذکر نام نویسنده همراه است. مقالات اینجانب در ستون روزانه موجود است.

مش‌ماشاالله و جعبه جادو

مش ماشاالله، همشهری ساده‌دل ما، خودش می‌گفت وقتی اول بار در خانه یکی از اعیان شهر، جعبه نورانی‌ای دیدم که درونش پرندگانی بودند و آواز می‌خواندند، مات و مبهوت شدم. حتی کمی هم ترسیده بودم و هیچ نمی‌گفتم تا اینکه صاحبخانه لحظاتی از اتاق بیرون رفت، دویدم و پشت تلویزیون را نگاه کردم. دیدم سیم است و دیوار.

اما وقتی نشستم و صاحبخانه برگشت به اتاق، دوباره باورم نشد که درست دیده‌ام. لحظه شماری می‌کردم که صاحبخانه دوباره بیرون برود و وقتی رفت، این بار سعی کردم دقیق‌تر ببینم که چطور هم پرنده در آن است هم موج دریا! این بار پشت تلویزیون را با دقت بیشتری دیدم و حتی با دست لمس کردم. بعد سعی کردم که از درز جعبه چوبی‌اش، درون آن را ببینم؛ فقط یک نقطه نورانی پیدا بود. بلافاصله در جای خود نشستم تا صاحبخانه نفهمد که در غیابش فضولی کرده‌ام. همین طور مات و متحیر بودم تا اینکه تلویزیون ماری نشان داد وحشت‌زده شدم ولی گمان کردم که جواب معما را یافته‌ام و این حتماً جعبه‌مارگیری است، اما مار ناپدید شد و فیل بزرگی به جای آن آمد. مطمئن شدم که فیل دیگر درون این جعبه جا نمی‌شود و حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست!

برای ما که از وقتی چشم باز کرده‌ایم، تلویزیون کنارمان روشن بوده، این خاطره مش ماشاالله خنده‌دار می‌نماید اما تصور کنید که از وجود چنین پدیده‌ای بی‌خبر بودید و مثلاً در سن چهل سالگی ناگهان با چنین مصنوع عجیب‌الخلقه و محیرالعقولی مواجه می‌شدید، چه عکس‌العملی نشان می‌دادید؟ وحشت نمی‌کردید؟ یا پنهانکی پشت آن را نگاه نمی‌کردید؟ راستش را بخواهید من که هنوز، در عصر فراتکنولوژی، هر وقت تنها باشم، گاهی همین کار را می‌کنم. همیشه نه، اما مثلاً وقتی پای تلویزیون نشسته‌ام و مصاحبه‌ای پخش می‌شود که گوینده می‌گوید بیکاری کم شده و جوانان تحصیلکرده ما زمینه فعالیت دارند و عرصه‌ها برایشان باز است، آهسته می‌روم پشت این جعبه جادو و در پس دیوار، همچنان موج بیکاری را می‌بینم. دخترکان کم سن و سال و پرتعدادی که تقریباً سر همه چهار راه‌های شهر، به اصرار می‌خواهند آدامس و شکلات بفروشند و نانی به کف آورند، جوان‌های بیکاری که در خیابانها رهایند و خیلی‌هاشان از سر بیکاری و بی‌سامانی به اعتیاد و بزهکاری رو می‌آورند. آدم‌های آبرومندی که به هر کس کاری و مشغولیتی دارد، اصرار و حتی التماس می‌کنند که جایی برای آنها بیابند...

وقتی مصاحبه شونده می‌گوید در این کشور 150 میلیون نفر می‌توانند راحت زندگی کنند، باز به پشت تلویزیون می‌روم و آنجا می‌بینم که همین جمعیت 75 میلیونی راحت زندگی نمی‌کند. دست‌کم یک سومش زیر خط فقر است. در خیابان‌های شهر، جای سوزن انداختن نیست و بسیاری از مردم همچنان در پی یافتن شغل و درآمدی به تهران و شهرهای بزرگ هجوم می‌آورند...

وقتی گوینده به زبان ساده می‌گوید که مگر غربی‌ها که 2 بچه دارند و کنترل جمعیت کرده‌اند به سعادت رسیده‌اند که ما از آنها یاد بگیریم، اول می‌پندارم که درست می‌گوید چون غربی‌ها هم به سعادت نرسیده‌اند. می‌روم هزاران کیلومتر پشت تلویزیون و نگاهی به آن سرزمین‌ها می‌اندازم، با خود می‌اندیشم که اگر منظور از سعادت، سعادت معنوی است که اساساً معنویت به تعداد نفوس و کثرت زاد و ولد ارتباطی ندارد و اگر منظور سعادت مادی و رفاهی است که کسی شک ندارد که وضع آنها بهتر از ماست، هم وضع معیشت و هم آموزش و هم بهداشت و هم حمل و نقل و هم بهره‌مندی از امکانات و مواهب زندگی، چرا فکر کنیم که هرکس موضوعی را با شکل استفهامی پرسشی سئوال کرد، حتماً باید بگوییم نه! معلوم است که وضعشان بهتر از ماست.

وقتی می‌شنوم که صادرات غیرنفتی در این دوره 3 برابر شده است باز تعجب می‌کنم که چطور ممکن است طی 4 ـ5 سال صادرات 3 برابر شود. ناگزیر دور و برم را نگاه می‌کنم و دوباره دزدکی می‌روم پشت این جعبه جادو. در آن سو مشکل حل می‌شود. چون همه چیز، جز نفت خام، غیرنفتی محسوب می‌شود از جمله مشتقات نفتی و پتروشیمی. قیمت نفت در این چند سال 3 برابر شده و لاجرم درآمد ما همچنان که از نفت خام 3 برابر شده، از محصولات حاصل از نفت هم 3 برابر شده و این آمار پشت تلویزیون است و نه در آن.

گوینده می‌گوید ما مرزهای دانش را در نوردیده‌ایم و اینک در جایگاه برترین‌ها هستیم. دوباره آن سوی تلویزیون را می‌بینم: نهضت سوادآموزی آمار می‌دهد که هنوز 15 درصد جمعیت بالای 6 ساله کشور، بیسواد مطلقند. سرانه مطالعه در کشور کمتر از 20 دقیقه است. افت تحصیلی بیداد می‌کند و 2 میلیون کودک واجب‌التعلیم مدرسه نمی‌روند...

تلویزیون می‌گوید در این دوره، در اجرای سیاست‌های اصل 44 جهشی بزرگ داشته‌ایم و بیش از 60 هزار میلیارد تومان سهام کارخانه‌های دولتی از طریق بورس واگذار شده، اما در آن سو، رئیس کمیسیون ویژه نظارت و پی‌گیری اصل 44 می‌گوید که بیش از نیمی از این میزان از طریق بورس نبوده و به عنوان سهام عدالت واگذار شده و از کل واگذاری‌ها تنها 12 درصد به بخش خصوصی واقعی بوده است.

تلویزیون می‌گوید حجم دولت کوچک شده است، اما در پشت آن، همان مسئول می‌گوید اگر دولت کوچک شده بود، لازم نبود بودجه انبساطی به مجلس ارائه دهد در حالی که بودجه سال 89 کاملاً انبساطی است.

جعبه جادو می‌گوید سیاست‌های اقتصادی دولت با شتاب ادامه می‌یابد و همچنان در بخش کشاورزی رشد می‌کنیم و توان صادراتمان 100 میلیارد دلار است، اما در آن سوی تلویزیون، نرخ رشد اقتصادی ـ مهمترین شاخص اقتصاد ـ که قرار بود، طبق برنامه، پارسال 8 درصد باشد کمتر از 5/1 درصد شد، بازار انباشته از سیب مصری و سیر چینی و برنج هندی و بادام آمریکایی است و آمار واردات 3 برابر صادرات بوده است.

از این همه تفاوت و این حجم تناقض که خسته می‌شوم، کانال تلویزیون را عوض می‌کنم. گوینده تندرو دیگری همگان را جز آنان که مانند او می‌اندیشند، از دم فتنه‌گر می‌خواند. وقتی به آن سوی تلویزیون می‌روم می‌بینم که مردم از فتنه بیزارند اما جامعه را دوقطبی نمی‌بینند. دلشان نمی‌خواهد کسی خط‌کش بردارد و آنان را دو نیمه کند. هرکس در اندیشه فتنه باشد از نگاه مردم مطرود است اما هر کس اندیشه‌ای متفاوت داشته باشد و با دلسوزی آن را بیان کند را فتنه‌گر نمی‌دانند، هرکس با نرمش سخن بگوید را در پی توطئه نرم نمی‌دانند. مردم هر کس خدمت کند و صادق باشد را دوست دارند و از هرکس خیانت کند و دروغ بگوید بیزارند. هرکس با نیت اصلاح، انتقاد کند را دشمن نمی‌پندارند. خادمان را در هر دولتی دوست دارند و سپاس می‌گویند و فتنه‌گران واقعی را منفور می‌دانند. مردم، برخلاف بسیاری سیاست پیشه‌گان، اعتقاد ندارند هر دولتی که دوره‌اش تمام شد، اعضایش فتنه‌گرند. همان جوان شهرستانی که از دیدن رئیس جمهور امروز، صادقانه اشک شوق می‌ریزد از دیدن رئیس جمهور سابق نیز خالصانه سرشار از شعف و شور و غرور می‌شد. مردم مرزشان مرز خدمت و صداقت است و به جنجال رسانه‌ای و هوچی‌گری و غوغا و مرزبندی‌های سیاسی و جناحی کاری ندارند. برای مردم چه فرقی می‌کند که خادم، اصول‌گرا باشد یا اصلاح‌طلب؟ اینها را می‌شود در پس تلویزیون دید و نه در پیش آن.

مش ماشاالله بیچاره، آن زمان، در دهه 30، در پشت تلویزیون چیزی جز دیوار و یک تکه سیم ندید و عمرش کفاف نداد تا ببیند نسل امروز به مدد تکثر و فراگیری رسانه‌ها و شکستن انحصار این جعبه جادو، آن سوی دیوار تلویزیون را می‌بیند و می‌بیند آن چه را که واقعیت و عینیت و حقیقت دارد اما به این جعبه راهی ندارد...

 

موج مکزیکی ( علیرضا خانی )

موج مکزیکی!

در شهر ما، سخنرانی بود که برخلاف رویه معمول سخنوران، قبل از اینکه روی چهارپایه سخنرانی بنشیند، قیمت تعیین می‌کرد واگر صاحب مجلس، چانه می‌زد قبول نمی‌کرد. معروف بود که حتی یک ریال تخفیف نمی‌دهد و از قبل حق الخطابه خود را «طی» می‌کند و تا نگیرد، روی چهارپایه نمی‌نشیند. تا اینجایش عجیب نبود، آنچه عجیب بود اینکه این سخنران به محض نشستن بر مسند وعظ، شروع می‌کرد در مذمت پول سخن راندن و مردم را به خاطر پول‌پرستی سرزنش کردن! مردم هم عادت کرده بودند که پول بدهند تا به خاطر پول دوستی سرزنش شوند.

نمی‌دانم چرا هر وقت تیتر و خبری در روزنامه چاپ می‌شود که مثلاً وزیر نفت از مصرف 10 برابری گاز طبیعی در ایران نسبت به میانگین جهانی خبر می‌دهد یا وقتی که وزیر نیرو از مصرف میانگین چهار برابری برق ایرانیان نسبت به خارجیان خبر می‌دهد، با اینکه هیچ ربطی ندارد، به یاد سخنران شهرمان می‌افتم.

دولت، به خودی خود، پولی ندارد. آنچه دارد یا از مردم به عنوان مالیات می‌گیرد یا نفتی را که متعلق به مردم است می‌فروشد و پول درمی‌آورد. خوب اگر مثلاً خودروسازانی که دولتی هم هستند، خودروهایی تولید می‌کنند که بنزین زیاد مصرف می‌کند و بعد هم دولت، سیستم حمل و نقل عمومی را آنطور که باید گسترش نداده است، مردم چه می‌توانند بکنند؟ جز اینکه سوار همین خودروها شوند وناچار سوخت زیاد هم بسوزانند؟ مگر مردم، می بایست حمل و نقل عمومی درون شهری و برون شهری را سامان دهند؟ مثلاً مردم می‌توانسته‌اند خودشان برای خودشان مترو یا ترن برقی درست کنند و نکرده‌اند؟ مردم باید راه‌آهن یا فرودگاه بسازند و قطار و هواپیما بخرند تا مجبور نباشند سوار خودرو شخصی شوند؟ اگر نه، پس این کارها که نشده است مقصرش مردم نیستند. دولت با پول مردم، کارخانجات خودروسازی دولتی راگسترش می‌دهد و مثلاً بزرگترین سایت خودروسازی خاورمیانه! را در کاشان طی مراسمی افتتاح می‌کند تا خودرویی تولید کند که تکنولوژی آن متعلق به دهه 80 میلادی کره جنوبی است وجای عوض کردن تکنولوژی‌اش، هنوز تولید نشده، اسمش را دو بار عوض می‌کند!بعد با هزار تبلیغات و تسهیلات، این خودروها را به مردم می‌فروشد و آنوقت مردمی که سوار آن می‌شوند سرزنش می‌شوند که چرا سوخت زیاد مصرف می‌کنند!

کارخانجاتی با مجوز و تحت نظارت چندین وزارتخانه و سازمان دولتی، لوازم برقی‌ای تولید می‌کنند که مصرف برقشان بالاست، همین لوازم را به مردم می‌فروشند و‌ آنوقت وزارت نیرو مدام آمار می‌دهد که مصرف برق خانگی در ایران چهار برابر کشورهای توسعه یافته است.

وقتی انبوه لوازم خانگی چینی و کره‌ای و غربی و شرقی وارد کشور می‌شود، کدام دستگاه مسئول کنترل و نظارت برآن است؟ اگر مصرف برق این لوازم بالاتر از حد استاندارد است، مردم مجوزهای واردات را می‌دهند یا دولت؟ مسئول کنترل میزان مصرف این لوازم و گمرکات، مردمند؟

رئیس اتحادیه لوازم خانگی می‌گوید، بیشتر لوازم خانگی موجود در بازار وارداتی است، نوعی یخچال سایدبای ساید 30 فوتی از مکزیک(!) وارد کشور شده است که سالانه 572 کیلووات (معادل 5720 لامپ معمولی یا 25 هزار لامپ کم‌مصرف در یک ساعت) برق مصرف می‌کند.

ما تا به حال فکر می‌کردیم مکزیک فقط کابوی دارد و تیم فوتبال و موج مکزیکی. نمی‌دانستیم موجی از کالاهای پرمصرف مکزیکی، از آن سوی آمریکای مرکزی، چند اقیانوس را طی کرده و به خیابان «امین‌حضور» رسیده است.

موضوع ساده‌ای است. یخچال ساید‌بای‌ساید 30 فوتی را که نمی‌توان لای قنداق بچه پنهان کرد و از مکزیک تا ایران آورد. با جرثقیل در بندرگاه رسمی تخلیه می‌شود و پای ورقه ترخیصش ده ها مهر دولتی می‌خورد. چرا دولت از سرمنشاء جلو این رودخانه را نمی‌گیرد به جای اینکه وزارت نیرو گلایه کند که ساعت پیک مصرف از شب به روز منتقل شده است، چرا نظارتی بر واردات حجیم این کالاها و بر تبلیغات سرسام‌آور آنها در رسانه‌های دولتی نمی‌شود؟ نمی‌شود از یک سو، قبل و بعد و وسط هر سریال تلویزیونی نیم ساعت تبلیغات کالاهای مصرفی برقی داشته باشیم و از آن سو، مدام در رسانه‌ها آمار رشد مصرف برق بدهیم ومردم را به خاطر آن سرزنش کنیم!

نمی‌شود که از یک طرف در تعطیلات نوروزی ـ یا تعطیلات دیگر ـ موج عجیب تبلیغات راه بیندازیم و مردم را یکسره و رگباری ترغیب و تهییج به سفر کنیم و بچه‌ها را بر پدر و مادرها بشورانیم که حتماً مسافرت بروند تا مثلاً آمار 120 میلیون سفر را در دو هفته به ثبت برسانیم و از آن طرف، وسایل حمل و نقل عمومی هم به آن اندازه نداشته باشیم. آنوقت، خانواده‌ای که برای این مسافرت نسبتاً تحمیلی با پیکانی سفر می‌کند که سه برابر خودرو« بیل گیتس» بنزین می‌سوزاند، وقتی برگشت کلی خجالت دولت را بکشد که مصرف سوختش چند برابر میانگین جهانی بوده است.

نمی‌شود که دولت از یک طرف لامپ کم مصرف توزیع کند و از‌ آن سو، درها را چنان باز بگذارد که تمامی نامرغوب‌سازان و پرمصرف سازان دنیا، لوازم برقی کم‌بازده و پرمصرفی که می‌سازند برای صادرات به کشورهایی که وارداتشان حساب و کتاب ندارد، هجوم آورند و خانه‌ها و فروشگاه ها و انبارهای کشور پر شود از مسواک و گوش‌پاک‌کن برقی تا یخچال 30 فوتی. دولت هم مدام نیروگاه بسازد و ژنراتورهای غول پیکر از اتریش وارد کند تا برق یخچال مکزیکی تامین شود!

وظیفه دولت، تنظیم روابط اقتصادی به منظور ایجاد نظم است. بنابراین مخاطب اصلی پیام هوشمندانه «اصلاح الگوی مصرف» ـ که متاسفانه معطل ماند ـ دولت است. چرا که مردم، در انتخاب لوازم مصرفی‌شان چندان نقشی ندارند. «آنچه در بازار است» حوزه اختیار مردم است و تعیین «چه در بازار باید باشد» در حدود وظایف و اختیارات دولت است. دولت به آسانی می‌تواند کارخانجات تولیدی را موظف کند ظرف مدت کوتاهی، کالاهای کم‌مصرف تولید کنند و از آن آسان‌تر می‌تواند روی برگه ترخیص کالاهای پرمصرف وارداتی، مهر ورود نزند. این کار دشواری است؟

مرسوم شده است مسئولان مدام آمار بدهند که مصرف برق و گاز و بنزین و گازوئیل در ایران چند برابر میانگین جهانی است. آمار دادن کار بدی نیست، اما به نظر می‌رسد مسئولان در اینکه مخاطب این آمارها کیست به خطا می‌روند. وزارت نیرو آمار رشد مصرف برق را لازم نیست به مردم بگوید، باید به وزارت بازرگانی بدهد تا بداند چه کالاهایی وارد می‌شود. وزارت نفت آمار مصرف بنزین را باید به وزارت صنایع بدهد تا بداند که چه خودروهایی تولید می‌شود.

خوشبختانه دولت نهادهای عریض و طویلی از جمله موسسه استاندارد، سازمان بهره‌وری، سازمان حمایت از تولیدکننده و مصرف‌کننده، گمرک و وزارت صنایع ووزارت بازرگانی در اختیار دارد که می‌تواند روابط اقتصادی را تنظیم کند و جلو اسراف و تبذیر را ار سر منشاء بگیرد .در بخش فرهنگ‌سازی هم که همه وزارتخانه‌های آموزشی و ارشادی متعلق به دولت است پس نه کمبود قانون وجود دارد و نه کمبود ابزار. اگر همین دستگاه های اجرایی کارشان را درست انجام دهند دیگر نیازی به اینهمه نگرانی و ارائه آمار و سرزنش مردم نیست. اینطور باشد، دیگر دلیلی ندارد که بی‌اختیار به یاد آن خطیب شهر بیفتیم که از مردم پول می‌گرفت تا سرزنششان کند!

هجرت فرهنگی ( علیرضا خانی )

هجرت فرهنگی!
علیرضا خانی

آدمیزاد موجود شگفت‌انگیزی است. هرگاه پدیده‌ای را مخالف خود یا مغایر میل خود ببیند سعی می‌کند ماهیت آن را تغییر دهد و آنگاه که زورش به ماهیت آن نرسید، اسمش را عوض می‌کند تا وانمود کند که آن پدیده دیگر نیست، و این که هست، اسمی دیگر دارد پس آن نیست!

همه ما تجربه تغییر نام «فقرا» به «اقشار آسیب‌پذیر» را داریم که به زبان فارسی معنی‌اش اینست که ما فقیر نداریم و آنان که نان ندارند «اقشار آسیب‌پذیرند»... و فراموش کردیم که اساساً ذات آدمی آسیب‌پذیر است و در این جهان بشر آسیب‌نا‌پذیر نداریم...

تغییر نام «رقص» به «حرکات موزون» هم به هکذا اما آخرین نمونه شگفت‌انگیزش تغییر نام «فرار مغزها» به «هجرت فرهنگی» است که همین پریروز رئیس سازمان ملی جوانان که معاون رئیس جمهوری هم هست اعلام کرد و گفت که چیزی به نام فرار مغزها نداریم و آنچه هست هجرت فرهنگی است که اتفاقاً خیلی هم خوب است و باید جوانان را به این کار تشویق کنیم.

براساس آمار صندوق بین‌المللی پول سالانه 180 هزار ایرانی تحصیلکرده از کشور مهاجرت می‌کنند و ایران از نظر فرار نخبگان در میان 91 کشور در حال توسعه و جهان سوم در رتبه اول قرار دارد.

به عبارتی روزانه 2/3 نفر با مدرک دکترا 15 نفر با مدرک کارشناسی ارشد و دهها نفر با مدارک کارشناسی ایران را ترک می‌کنند. در همین حال هجرت فرهنگی از خارج به داخل نوعاً شامل اتباع افغانستان است که عمدتاً بیسواد مطلق‌اند و به منظور یافتن شغل یا قاچاق مواد مخدر به ایران می‌آیند...

آمار دیگری می‌گوید 90 نفر از 125 نخبه علمی که طی 3 سال اخیر در المپیادهای مختلف برگزیده شده‌اند، از کشور مهاجرت کرده‌اند. تصور کنید این شیوه هجرت فرهنگی کماکان ادامه یابد و سالانه دهها و بلکه صدها هزار نفر از استعدادهای کشور برای همیشه جلای وطن کنند و اتباع افغانستان جای آنها را بگیرند و آن موقع باید از رئیس محترم سازمان ملی جوانان پرسید که با این روند چه بر سر کشور و ترکیب فرهنگی این سرزمین می‌آید. و ایشان منظورشان از «کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند» در این جمله چیست:

«رئیس سازمان ملی جوانان با تأکید بر اینکه هم‌اکنون زمان تشکیل نهضت انتقال فرهنگ کشور فرارسیده است، ادامه داد: هجرت برای معرفی افتخارات کشور به دنیا و کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند است و هم‌اکنون زمان تشکیل نهضت انتقال فرهنگی فرارسیده است.»

کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند وقتی است که قرار باشد آنها که می‌روند و تجربه کسب می‌کنند، برگردند. اما وقتی برنمی‌گردند این تجربه‌های ارزشمند در خدمت کشورهای توسعه یافته‌‌ای است که عصاره‌های ملت ما و نخبگان پرورش یافته با سرمایه‌های ایرانی را جذب می‌کنند و بهره و سود و افتخارش مال آنها می‌شود و هزینه و رنج فراق و آه و افسوسش برای مادران ماست...

صندوق بین‌المللی پول ـ که دلیلی ندارد دلش برای ما بسوزد ـ محاسبه کرده است که این میزان فرار نخبگان ایرانی به معنی خروج سالانه 50 میلیارد دلار پول از این کشور است.

*‌*‌*‌

در همین احوال، خوب است بدانیم که گمرک آمار داده مسافرت توریستی به خارج هم بشدت افزایش یافته و از رقم 3 میلیون نفر در سال 84 به 7 میلیون نفر در سال 88 رسیده است. وزیر بازرگانی هم هفته پیش در مجلس در پاسخ به هزینه واردات میوه گفت که هزینه واردات میوه در برابر ارزی که توریست‌های ایرانی از کشور خارج می‌کنند ناچیز است! همین پارسال بالغ بر 5 میلیارد دلار توسط گردشگران ایرانی از کشور خارج شد.

البته که گردشگری، امر مذمومی نیست و چه بسا ممدوح هم هست، منتهی برای کشوری که توریست فرستی و توریست‌پذیری‌اش از موازنه‌ای برخوردار باشد، نه برای ما که به رغم همه جاذبه‌های انکارناپذیر گردشگری، گره جذب توریست‌مان چنان کور شده است که گویی هرگز باز نخواهد شد.

در همین احوال، خوب است بدانیم که گمرک آمار داده مسافرت توریستی به خارج هم بشدت افزایش یافته و از رقم 3 میلیون نفر در سال 84 به 7 میلیون نفر در سال 88 رسیده است. وزیر بازرگانی هم هفته پیش در مجلس در پاسخ به هزینه واردات میوه گفت که هزینه واردات میوه در برابر ارزی که توریست‌های ایرانی از کشور خارج می‌کنند ناچیز است! همین پارسال بالغ بر 5 میلیارد دلار توسط گردشگران ایرانی از کشور خارج شد.

البته که گردشگری، امر مذمومی نیست و چه بسا ممدوح هم هست، منتهی برای کشوری که توریست فرستی و توریست‌پذیری‌اش از موازنه‌ای برخوردار باشد، نه برای ما که به رغم همه جاذبه‌های انکارناپذیر گردشگری، گره جذب توریست‌مان چنان کور شده است که گویی هرگز باز نخواهد شد.


*‌*‌*‌

شاید از میان هر هزار فرزندی که در این ملک و مملکت به دنیا می‌آید، چند نفری به مراحلی از پیشرفت و شکوفایی می‌رسند که بتوانند برای کشور خود گام های بلندی بردارند. چند نفری که از میان همه بلایا و مخاطرات و ناسالمی‌ها و انحطاط‌ها، سالم عبور کرده‌اند و توان و استعداد و سلامت و هوش و نبوغشان را حفظ کرده‌اند و درست، آنگاه که هنگام بهره‌مندی کشور از حاصل عمر خانواده‌هایش فرا می‌رسد و گاهِ بار دادن و بهره بردن است، «هجرت فرهنگی» نوعاً بی‌بازگشت فرا می‌رسد و ما به جای اینکه فریاد برآوریم و گام برداریم و امکان «نرفتن» و انگیزه «ماندن» شان را فراهم کنیم با «بازی با کلمات» همه چیز رادفعتاً حل می‌کنیم. گویی اصلاً مسأله‌ای نبوده و اگر بوده خیلی هم خوب بوده است! و باید تلاش کنیم زمینه تشدید نهضت انتقال فرهنگ [یعنی همان فرار نخبگان] را فراهم آوریم!

و کلام آخر اینکه در شرایطی که همه دلسوزان و دانشمندان علوم اجتماعی و متخصصان توسعه از روند خروج نخبگان کشور اظهار نگرانی می‌کنند و حتی سازمان های بین‌المللی آمارهای هشداردهنده‌ای می‌دهند، خوب است رئیس سازمان ملی جوانان توضیح دهد با چه انگیزه و هدفی خواهان تشدید این وضع است و این اظهارات حیرت‌آور را بر مبنای کدام تحلیل جامعه‌شناختی ارائه داده است؟ و همینطور خوب است بگوید در این سالها چه کرده‌ایم که «میل به هجرت فرهنگی» اینقدر در میان مردم قوت گرفته است.