مش ماشاالله، همشهری سادهدل ما، خودش میگفت وقتی اول بار در خانه یکی از اعیان شهر، جعبه نورانیای دیدم که درونش پرندگانی بودند و آواز میخواندند، مات و مبهوت شدم. حتی کمی هم ترسیده بودم و هیچ نمیگفتم تا اینکه صاحبخانه لحظاتی از اتاق بیرون رفت، دویدم و پشت تلویزیون را نگاه کردم. دیدم سیم است و دیوار.
اما وقتی نشستم و صاحبخانه برگشت به اتاق، دوباره باورم نشد که درست دیدهام. لحظه شماری میکردم که صاحبخانه دوباره بیرون برود و وقتی رفت، این بار سعی کردم دقیقتر ببینم که چطور هم پرنده در آن است هم موج دریا! این بار پشت تلویزیون را با دقت بیشتری دیدم و حتی با دست لمس کردم. بعد سعی کردم که از درز جعبه چوبیاش، درون آن را ببینم؛ فقط یک نقطه نورانی پیدا بود. بلافاصله در جای خود نشستم تا صاحبخانه نفهمد که در غیابش فضولی کردهام. همین طور مات و متحیر بودم تا اینکه تلویزیون ماری نشان داد وحشتزده شدم ولی گمان کردم که جواب معما را یافتهام و این حتماً جعبهمارگیری است، اما مار ناپدید شد و فیل بزرگی به جای آن آمد. مطمئن شدم که فیل دیگر درون این جعبه جا نمیشود و حتماً کاسهای زیر نیمکاسه هست!
برای ما که از وقتی چشم باز کردهایم، تلویزیون کنارمان روشن بوده، این خاطره مش ماشاالله خندهدار مینماید اما تصور کنید که از وجود چنین پدیدهای بیخبر بودید و مثلاً در سن چهل سالگی ناگهان با چنین مصنوع عجیبالخلقه و محیرالعقولی مواجه میشدید، چه عکسالعملی نشان میدادید؟ وحشت نمیکردید؟ یا پنهانکی پشت آن را نگاه نمیکردید؟ راستش را بخواهید من که هنوز، در عصر فراتکنولوژی، هر وقت تنها باشم، گاهی همین کار را میکنم. همیشه نه، اما مثلاً وقتی پای تلویزیون نشستهام و مصاحبهای پخش میشود که گوینده میگوید بیکاری کم شده و جوانان تحصیلکرده ما زمینه فعالیت دارند و عرصهها برایشان باز است، آهسته میروم پشت این جعبه جادو و در پس دیوار، همچنان موج بیکاری را میبینم. دخترکان کم سن و سال و پرتعدادی که تقریباً سر همه چهار راههای شهر، به اصرار میخواهند آدامس و شکلات بفروشند و نانی به کف آورند، جوانهای بیکاری که در خیابانها رهایند و خیلیهاشان از سر بیکاری و بیسامانی به اعتیاد و بزهکاری رو میآورند. آدمهای آبرومندی که به هر کس کاری و مشغولیتی دارد، اصرار و حتی التماس میکنند که جایی برای آنها بیابند...
وقتی مصاحبه شونده میگوید در این کشور 150 میلیون نفر میتوانند راحت زندگی کنند، باز به پشت تلویزیون میروم و آنجا میبینم که همین جمعیت 75 میلیونی راحت زندگی نمیکند. دستکم یک سومش زیر خط فقر است. در خیابانهای شهر، جای سوزن انداختن نیست و بسیاری از مردم همچنان در پی یافتن شغل و درآمدی به تهران و شهرهای بزرگ هجوم میآورند...
وقتی گوینده به زبان ساده میگوید که مگر غربیها که 2 بچه دارند و کنترل جمعیت کردهاند به سعادت رسیدهاند که ما از آنها یاد بگیریم، اول میپندارم که درست میگوید چون غربیها هم به سعادت نرسیدهاند. میروم هزاران کیلومتر پشت تلویزیون و نگاهی به آن سرزمینها میاندازم، با خود میاندیشم که اگر منظور از سعادت، سعادت معنوی است که اساساً معنویت به تعداد نفوس و کثرت زاد و ولد ارتباطی ندارد و اگر منظور سعادت مادی و رفاهی است که کسی شک ندارد که وضع آنها بهتر از ماست، هم وضع معیشت و هم آموزش و هم بهداشت و هم حمل و نقل و هم بهرهمندی از امکانات و مواهب زندگی، چرا فکر کنیم که هرکس موضوعی را با شکل استفهامی پرسشی سئوال کرد، حتماً باید بگوییم نه! معلوم است که وضعشان بهتر از ماست.
وقتی میشنوم که صادرات غیرنفتی در این دوره 3 برابر شده است باز تعجب میکنم که چطور ممکن است طی 4 ـ5 سال صادرات 3 برابر شود. ناگزیر دور و برم را نگاه میکنم و دوباره دزدکی میروم پشت این جعبه جادو. در آن سو مشکل حل میشود. چون همه چیز، جز نفت خام، غیرنفتی محسوب میشود از جمله مشتقات نفتی و پتروشیمی. قیمت نفت در این چند سال 3 برابر شده و لاجرم درآمد ما همچنان که از نفت خام 3 برابر شده، از محصولات حاصل از نفت هم 3 برابر شده و این آمار پشت تلویزیون است و نه در آن.
گوینده میگوید ما مرزهای دانش را در نوردیدهایم و اینک در جایگاه برترینها هستیم. دوباره آن سوی تلویزیون را میبینم: نهضت سوادآموزی آمار میدهد که هنوز 15 درصد جمعیت بالای 6 ساله کشور، بیسواد مطلقند. سرانه مطالعه در کشور کمتر از 20 دقیقه است. افت تحصیلی بیداد میکند و 2 میلیون کودک واجبالتعلیم مدرسه نمیروند...
تلویزیون میگوید در این دوره، در اجرای سیاستهای اصل 44 جهشی بزرگ داشتهایم و بیش از 60 هزار میلیارد تومان سهام کارخانههای دولتی از طریق بورس واگذار شده، اما در آن سو، رئیس کمیسیون ویژه نظارت و پیگیری اصل 44 میگوید که بیش از نیمی از این میزان از طریق بورس نبوده و به عنوان سهام عدالت واگذار شده و از کل واگذاریها تنها 12 درصد به بخش خصوصی واقعی بوده است.
تلویزیون میگوید حجم دولت کوچک شده است، اما در پشت آن، همان مسئول میگوید اگر دولت کوچک شده بود، لازم نبود بودجه انبساطی به مجلس ارائه دهد در حالی که بودجه سال 89 کاملاً انبساطی است.
جعبه جادو میگوید سیاستهای اقتصادی دولت با شتاب ادامه مییابد و همچنان در بخش کشاورزی رشد میکنیم و توان صادراتمان 100 میلیارد دلار است، اما در آن سوی تلویزیون، نرخ رشد اقتصادی ـ مهمترین شاخص اقتصاد ـ که قرار بود، طبق برنامه، پارسال 8 درصد باشد کمتر از 5/1 درصد شد، بازار انباشته از سیب مصری و سیر چینی و برنج هندی و بادام آمریکایی است و آمار واردات 3 برابر صادرات بوده است.
از این همه تفاوت و این حجم تناقض که خسته میشوم، کانال تلویزیون را عوض میکنم. گوینده تندرو دیگری همگان را جز آنان که مانند او میاندیشند، از دم فتنهگر میخواند. وقتی به آن سوی تلویزیون میروم میبینم که مردم از فتنه بیزارند اما جامعه را دوقطبی نمیبینند. دلشان نمیخواهد کسی خطکش بردارد و آنان را دو نیمه کند. هرکس در اندیشه فتنه باشد از نگاه مردم مطرود است اما هر کس اندیشهای متفاوت داشته باشد و با دلسوزی آن را بیان کند را فتنهگر نمیدانند، هرکس با نرمش سخن بگوید را در پی توطئه نرم نمیدانند. مردم هر کس خدمت کند و صادق باشد را دوست دارند و از هرکس خیانت کند و دروغ بگوید بیزارند. هرکس با نیت اصلاح، انتقاد کند را دشمن نمیپندارند. خادمان را در هر دولتی دوست دارند و سپاس میگویند و فتنهگران واقعی را منفور میدانند. مردم، برخلاف بسیاری سیاست پیشهگان، اعتقاد ندارند هر دولتی که دورهاش تمام شد، اعضایش فتنهگرند. همان جوان شهرستانی که از دیدن رئیس جمهور امروز، صادقانه اشک شوق میریزد از دیدن رئیس جمهور سابق نیز خالصانه سرشار از شعف و شور و غرور میشد. مردم مرزشان مرز خدمت و صداقت است و به جنجال رسانهای و هوچیگری و غوغا و مرزبندیهای سیاسی و جناحی کاری ندارند. برای مردم چه فرقی میکند که خادم، اصولگرا باشد یا اصلاحطلب؟ اینها را میشود در پس تلویزیون دید و نه در پیش آن.
مش ماشاالله بیچاره، آن زمان، در دهه 30، در پشت تلویزیون چیزی جز دیوار و یک تکه سیم ندید و عمرش کفاف نداد تا ببیند نسل امروز به مدد تکثر و فراگیری رسانهها و شکستن انحصار این جعبه جادو، آن سوی دیوار تلویزیون را میبیند و میبیند آن چه را که واقعیت و عینیت و حقیقت دارد اما به این جعبه راهی ندارد...