گرد آوری مقالات علمی و اجتماعی

اکثر مقالات این سایت گرد آوری از روزنامه های می باشند که با ذکر نام نویسنده همراه است. مقالات اینجانب در ستون روزانه موجود است.

گرد آوری مقالات علمی و اجتماعی

اکثر مقالات این سایت گرد آوری از روزنامه های می باشند که با ذکر نام نویسنده همراه است. مقالات اینجانب در ستون روزانه موجود است.

شش عامل فشار در زندگی مشترک نرگس عزیزی


 

معمولاً تا قبل از عقد، افرادی که با هم نامزد هستند، دردسر‌های کمتری دارند، دعوا‌های کمتری و البته فشار و تنش کمتری. بعد از عقد و رسمی شدن رابطه تا وقتی زیر یک سقف نرفته‌اند هم باز اوضاع می‌تواند خیلی بد پیش نرود. کمی اختلاف سر مراسم البته معمولاً کم کم رویه‌ی دیگر زندگی را نشان می‌دهد. اما بعد از عروسی مشکلات از راه می‌رسند، انتظاراتی که هر یک از طرفین از همدیگر دارند، انتظاراتی که خانواده‌های دو طرف دارند، مسائل و مشکلات مالی و... شاید به نظر، این مسائل خیلی مشخص باشند اما تا وقتی دقیقاً ندانیم از کجا آمد‌ه‌اند، معمولاً آمادگی لازم برای روبرو شدن با آن‌ها را نداریم.

روانشناسانی به نام کارتر و مک گولدریکاین منابع استرس برای افراد را به سه دسته‌ی اصـلی تقسیم می‌کنند؛ عــــوامل تنش زای عمودی، افقی و سیستمی. دسته‌ی اول منابع فشار و استرس، یعنی عوامل تنش زای عمودی به مسائلی گفته می‌شود که هر کدام از زوجین از زندگی قبلی خود به خانواده‌ی جدید می‌آورند. به عنوان مثال همه‌ی ما قبل از ازدواج تصوراتی در مورد زندگی مشترک و نقش هر کدام از همسران داریم.

به عنوان مثال ممکن است باور ما این باشد که مسؤولیت نگهداری از بچه‌ها در خانه کاملاً به عهده‌ی مادر آن‌هاست و یا تصور کنیم که شوهر خوب فردی است که در زمان برنامه‌ریزی برای اوقات فراغت تنها نظرات دیگران را در نظر گرفته و خودش برنامه‌ی خاصی برای آن زمان نداشته باشد.

بخش دیگری از عوامل تنش زای عمودی، خیال‌پردازی‌ها و اسطوره‌هایی است که ما در مورد رابطه‌ی همسران داریم. به عنوان مثال برخی از افراد ممکن است چنین تصور کنند که نشانه‌ی دوست داشتن همسر این است که فرد هیچ وقت از دست همسرش عصبانی نمی‌شود و یا از او خسته و دلگیر نمی‌شود.

البته این بخش تنها محدود به این مورد نیست، بلکه هر آنچه که در ذهن ما در مورد زندگی مشترک به وجود آمده و ما آن را با خود به زندگی جدیدمان می‌آوریم، جزو این گروه است.

اهمیت آشنایی با این موارد در این است که زمان ازدواج، این را باید در نظر بگیریم که همسر آینده‌ی ما نیز درست مثل ما میراثی با خود به زندگی مشترک ما می‌آورد. و نکته‌ی دوم این است که آشنایی با این تصورات به ما اجازه می‌دهد محدودیت‌های خودمان را بشناسیم و بهتر بتوانیم تصورات غیرمنطقی خودمان را اصلاح کنیم.

همزمان با بله گفتن

دسته‌ی دوم عوامل تنش زا در زندگی مشترک مربوط به حوادث و تغییراتی است که در طول زندگی مشترک برای بسیاری از افراد روی می‌دهد. این بخش با عنوان عوامل تنش زای افقی معرفی می‌شود. معمولاً از زمان تشکیل و در طول هر زندگی مشترکی، مسائلی پیش می‌آید که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم استرس و فشاری را به ما وارد می‌کنند.

این مسائل همیشه مشکلات و حوادث منفی نیستند و شامل تغییرات مثبت نیز می‌باشند. به عنوان مثال بچه‌دار شدن یکی از این موارد است که فشار زیادی را چه از نظر روانی و چه اقتصادی به خانواده می‌تواند تحمیل کرده و در روابط همسران نیز تغییرات زیادی را ایجاد کند. خرید خانه، تغییر مکان، بچه‌دار شدن، فرستادن بچه‌ها به مدرسه و دانشگاه، ازدواج بچه‌ها و خالی شدن خانه. البته این مثال‌ها شامل مواردی است که تغییرات تا حدی قابل پیش‌بینی بوده و بنابراین معمولاً قبل از پیش آمدن آنها تا حدی خودمان را برای مقابله با آنها آماده می‌کنیم. اما در همین بخش دسته‌ی دومی از حوادث نیز وجود دارد که نمی‌توانیم آنها را پیش‌بینی کنیم. به عنوان مثال بیماری همسر، مرگ غیرمنتظره‌ی همسر یا از دست دادن فرزند.

در رابطه با بخش اول معمولاً بالا بردن آگاهی و کسب اطلاعات لازم در مورد آن‌ها، قبل از اینکه با تغییر روبرو شویم، کمک زیادی به ما در حفظ آرامش و کنار آمدن بهتر با آن‌ها می‌کند. البته در این دسته مانند دسته‌ی دوم، یعنی حوادث غیرقابل پیش‌بینی، یادگیری برخی مهارت‌ها قبل از مواجهه با مساله بسیار مفید است. به عنوان مثال روش‌های آرام‌سازی یا مهارت حل مساله علاوه بر اینکه در مورد دسته‌ی اول بسیار کارآمد است در مواجهه با دسته‌ی دوم نیز کمک بسیار خوبی برای ما محسوب می‌شود.

لایه‌های پنهان اطراف ما

دسته‌ی سوم عوامل تنش زای محیطی شامل مواردی است که به صورت دائم از محیط اطراف وارد زندگی ما می‌شود. این بخش از عوامل تنش زا را که از محیط اطراف به ما وارد می‌شود، به عوامل تنش زای سیستم- سطح معروفند. سیستم‌ها و محیط‌های اطراف زندگی مشترک ما مسائلی را وارد زندگی ما می‌کنند که می‌تواند باعث ایجاد فشار و حتی به وجود آمدن مشکل شود. همه‌ی ما به غیر از نقشی که در خانواده‌ی خود داریم، عضو سیستم‌ها و زیرمجموعه‌های دیگری هستیم و وظایف و نقش‌هایی هم در آن مجموعه‌ها داریم. بسیاری از ما شاغلیم. دوستانی داریم و اقوام و آشنایانی. در قبال خانواده‌ی اصلی و والدین‌مان مسؤولیت‌هایی داریم و ممکن است عضو کلاس‌ها یا مجموعه‌های دیگر باشیم. عقاید سیاسی خاصی داشته باشیم و یا در گروه‌های اجتماعی و فرهنگی عضو باشیم. ممکن است بعد از ازدواج به دنبال ادامه تحصیل باشیم و یا در اوقات فراغت خودمان به کلاس‌هایی برویم و فعالیت‌هایی را انجام دهیم.

از طرف دیگر فرهنگ، آداب و رسوم و مذهب از ما انتظاراتی دارد. البته گاهی اوقات فرهنگ و آداب و رسوم دردسر‌های زیادی می‌تواند برای افراد ایجاد کند، به عنوان مثال ماجرای گرفتن مراسم عروسی می‌تواند در بعضی موارد تبدیل به دردسر‌های زیادی شود؛ زمانی که یکی از طرفین تمایل به برگزاری مراسمی مفصل دارد و طرف دیگر طرفدار برگزاری ساده مراسم است.

بسیاری افراد تصور می‌کنند که بهترین راه مواجهه با این بخش مواجه نشدن با آن است! به عنوان مثال بهتر است در زمان انتخاب همسر در زمینه‌ی فرهنگ و آداب و رسوم همسری شبیه خودمان انتخاب کنیم اما اگر تصور می‌کنید که با انتخاب فردی شبیه خودمان همه‌ی مشکلات حل می‌شود، سخت در اشتباهید. در رابطه با سایر زمینه‌ها نیز هر چند بهتر است سعی کنیم با انتخاب همسری با سلایق و عقاید شبیه به خودمان و کسی که بتواند دغدغه‌ها و سایر وظایف ما را به رسمیت بشناسد اما این کافی نیست. صحبت و گفتگو با همسر برای درک و پذیرش عقاید متفاوت و به توافق رسیدن البته کار آسانی نیست اما غیر ممکن نیز نیست.

البته بد نیست بدانید که گاهی اوقات خود این به توافق رسیدن می‌تواند باعث ایجاد فشار شود، چرا که لازم است همسران هر کدام بخشی از باور‌های قدیمی خود را کنار بگذارند و مسائلی را بپذیرند که شاید چندان برایشان خوشایند نباشد. اما مطمئن باشید این جنگ اول بسیار بهتر از صلح آخر خواهد بود.

میل هزینه و هزینه میل ) علیرضا خانی )

میل به دوست داشته شدن، غریزه نکویی است و انسانی که این میل در درون او قویتر است، مدام دلش می‌خواهد و می‌کوشد تا کارها و رفتارهایی انجام و نشان دهد که نزد دیگران محبوبیت یابد و این امر، فی‌حد ذاته، غریزه و فطرتی مثبت است. چه بسا، بزرگانی در تاریخ، که حتی ماهیتی ایدئولوژیک و مکتبی نداشته‌اند، برای کسب این «محبوبیت» منشاء خدمات گرانقدر و خیرات گهرباری برای جامعه و نسل خود شده‌اند و ثمرات غریزه میل به محبوبیت یک فرد، نسل‌هایی را بهره‌مند و شکوفا کرده است.

این میل، از منظر روانشناسی اجتماعی در زمره غرایزی است که به «غرایز حیات» موسومند، همانطور که میل به لذت، میل به عزت و میل به قدرت در زمره این دسته غرایزند و این امیال نه فقط در «افراد» که در «گروه‌های انسانی» نیز عینیت دارد. مثلاً یک حزب، که طبق تعریف، باید تلاش کند تا در چارچوب قوانین، به رأس هرم قدرت برسد، نه فقط میل، بلکه نیاز به محبوبیت دارد و این میل و نیاز، به هیچ روی مذموم نیست. به همان سان، دولت نیز به محبوبیت علاقه‌مند و نیازمند است و هیچ‌کس، دولت را ـ به عنوان یک گروه و تشکل سیاسی ـ به خاطر میل به محبوبیت نباید و نمی‌تواند سرزنش کند. واقعاً چه اشکالی دارد که یک دولت، در کنار همه کارها و تلاش‌ها و برنامه‌ریزی‌های دقیق و تعریف شده، گهگاه رفتار و حرکاتی داشته باشد که از آن، میل به محبوبیت آشکارا به چشم بیاید؟ کسانی که این رفتار را برای دولت یا هر گروه و حزبی، مذموم بدانند، واقعاً از دایره انصاف خارج‌اند.

در آن سو نیز، بدیهی است کسب محبوبیت تا آن‌گاه موجه است که به منافع و زندگی دیگران آسیبی وارد نکند و از دیدگاه سیاسی و اجتماعی می‌توان به آسانی و اطمینان گفت حدّ مجاز کسب محبوبیت «آسیب نرساندن به منافع ملی» است.

خبر گشایش صندوق آتیه فرزندان، که روز چهارشنبه در سفر رئیس جمهوری به ارومیه و توسط خود وی اعلام شد، به راستی یکی از جالب‌ترین و شگفت‌انگیزترین اخبار سال‌های اخیر بود. اگرچه، نیمه آبان پارسال، معاون اول رئیس جمهوری چنین خبری را به‌صورت کلی گفته بود، اما شاید آن زمان کمتر کسی باور می‌کرد این خبر جنبه عینی و اجرایی یابد، هرچند هنوز نیز باورپذیر نمی‌نماید.

براساس این طرح و بنا به گفته رئیس دولت، دولت از این پس در ازای تولد هر فرزند یک میلیون تومان هدیه (جایزه) می‌دهد و این مبلغ را در حسابی واریز می‌کند و هر سال نیز 100 هزار تومان به آن می‌افزاید و خانواده فرزند نیز هر ماه 20 هزار تومان به حساب مزبور واریز می‌کند. سود بانکی هم به حساب تعلق می‌گیرد و این روند ادامه می‌یابد تا زمانی که آن مولود به سن جوانی (هجده?سالگی) برسد. در آن موقع 120 میلیون تومان در آن حساب جمع شده است که هزینه ازدواج، اشتغال و مسکن آن جوان است. البته هنگام اعلام این موضوع جمعیت شنونده شور و اشتیاق و هیجان نشان دادند چرا که نفس خبر دریافت یا تعلق گرفتن جایزه موجب وجد و خوشحالی می‌شود و این امری نسبتاً طبیعی است. اما وقتی با دقت و وسواس و به دور از شور و التهاب و هیجان، موضوع را یکبار دیگر مرور می‌کنیم چند پرسش بسیار اساسی به ذهن می‌آید که چنانچه پاسخی برای آن نباشد، آدم حس می‌کند پای در «وادی حیرت» نهاده و از آن خارج نخواهد شد.

یکم ـ چگونه باور کنیم در کشوری که جمعیتش فقط طی سه دهه بیش از دو برابر شده و از 35 میلیون نفر به قریب 75 میلیون نفر رسیده است، می‌شود سیاست مشوق رشد جمعیت اجرا کرد؟ در شرایطی که در همه کشورهای درحال توسعه ـ بلااستثناء سیاست کنترل موالید و تحدید جمعیت در حال اجراست و این موضوع، نه به سلیقه دولت‌ها، بلکه به عنوان تجربه بشری و الزام عملی پذیرفته شده است، براساس کدام «برداشت»، «تحلیل» یا «هدفی» این سیاست معکوس به اجرا گذاشته می‌شود؟

دوم ـ سال گذشته حدود یک میلیون و 350 هزار نوزاد در ایران متولد شد. حتی با فرض این که امسال نیز آمار همین باشد (که عملاً این طور نخواهد بود و افزایش خواهد یافت) دولت برای واریز یک میلیون تومان به ازای هر نوزاد، به 1350 میلیارد تومان پول نیاز دارد. این مبلغ که حدود 7درصد بودجه هدفمندی یارانه‌هاست، آیا از محل همین بودجه تأمین می‌شود؟ اگر آری با کدام توجیه؟ بدیهی است، دولت پرداخت این پول را نمی‌تواند به 18 یا 20 سال دیگر موکول کند چون نرخ سود بانکی نیز در آن لحاظ شده و این بدان معناست که دولت باید این پول را واقعاً به بانک واریز کند.

سوم ـ دولت طرحی را اجرا می‌کند که مصوبه مجلس ندارد و دست کم 18 سال دیگر نتیجه خواهد داد. چه دلیل و تضمینی وجود دارد که دولت‌های بعدی چنین طرحی را اجرا کنند و اساساً به آن باور داشته باشند؟

چهارم ـ به نظر می‌رسد محاسبه این طرح اشکال اساسی ریاضی دارد. «یک میلیون تومان جایزه اولیه به?علاوه سالانه 100 هزار تومان جایزه دولت به‌علاوه ماهانه 20 هزار تومان پس‌انداز والدین به‌علاوه سود بانکی» پس از 18 یا 20 سال، بیش از 30 میلیون تومان نمی‌شود. معلوم نیست عدد 120 میلیون تومان از کجا آمده است؟

پنجم ـ به فرض آنکه عدد 120 میلیون تومان تحقق یابد (که نمی‌یابد) 20 سال دیگر این مبلغ چه میزان قدرت خرید دارد؟ قطعاً بسیار ناچیز.

چنانچه تورم، کم و بیش در حد و حدود فعلی بماند ـ‌که لااقل در سالهای آغازین هدفمند کردن یارانه‌ها بیشتر هم خواهد شد ـ در این صورت قدرت خرید آن پول، در 20 سال آینده، به‌قدری ناچیز خواهد بود که نه فقط هزینه «سرمایه اشتغال»، «ازدواج» و «مسکن» را فراهم نمی‌کند، بلکه هرگز هزینه یکی از آن سه بخش را هم فراهم نخواهد کرد. اما به فرض آنکه تورم کاسته شود یا حتی به صفر برسد و قدرت خرید پول کم و بیش حفظ شود، در آن صورت اساساً آن مبلغ «وجود» نخواهد داشت. چرا؟ چون نرخ سود بانکی تابعی از تورم است و اگر تورم نباشد، سود بانکی هم نخواهد بود. پس موجودی حساب آتیه فرزندان، پس از 18 سال می‌شود 7 میلیون و 120 هزار تومان.

ششم ـ در شرایطی که جوانان امروز بر زمین مانده‌اند و در هر سه حوزه ازدواج و اشتغال و مسکن، مشکلات اساسی دارند، اساساً چه «نیاز» و «ضرورتی» است که برای جوانان 20 سال دیگر چنین طرحی را اجرا کنیم؟! اگر پولی هست چرا به اطفالی بدهیم که نه نیاز فوری دارند و نه اختیار بهره‌مندی. چرا به جای دادن این پول به «بیست?ساله‌های 20 سال دیگر»، به بیست ساله‌های امروز نمی‌دهیم؟ اما اگر پولی نیست، چرا میل به چنین هزینه‌هایی داریم که می‌تواند پیامدهای هولناک انفجار جمعیت و تشدید زاد و ولد و «چرخه فقر» بخصوص در فقیرترین اقشار جامعه را به دنبال داشته باشد.

هزینه این میل را چه کسانی خواهند پرداخت؟

مش‌ماشاالله و جعبه جادو

مش ماشاالله، همشهری ساده‌دل ما، خودش می‌گفت وقتی اول بار در خانه یکی از اعیان شهر، جعبه نورانی‌ای دیدم که درونش پرندگانی بودند و آواز می‌خواندند، مات و مبهوت شدم. حتی کمی هم ترسیده بودم و هیچ نمی‌گفتم تا اینکه صاحبخانه لحظاتی از اتاق بیرون رفت، دویدم و پشت تلویزیون را نگاه کردم. دیدم سیم است و دیوار.

اما وقتی نشستم و صاحبخانه برگشت به اتاق، دوباره باورم نشد که درست دیده‌ام. لحظه شماری می‌کردم که صاحبخانه دوباره بیرون برود و وقتی رفت، این بار سعی کردم دقیق‌تر ببینم که چطور هم پرنده در آن است هم موج دریا! این بار پشت تلویزیون را با دقت بیشتری دیدم و حتی با دست لمس کردم. بعد سعی کردم که از درز جعبه چوبی‌اش، درون آن را ببینم؛ فقط یک نقطه نورانی پیدا بود. بلافاصله در جای خود نشستم تا صاحبخانه نفهمد که در غیابش فضولی کرده‌ام. همین طور مات و متحیر بودم تا اینکه تلویزیون ماری نشان داد وحشت‌زده شدم ولی گمان کردم که جواب معما را یافته‌ام و این حتماً جعبه‌مارگیری است، اما مار ناپدید شد و فیل بزرگی به جای آن آمد. مطمئن شدم که فیل دیگر درون این جعبه جا نمی‌شود و حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست!

برای ما که از وقتی چشم باز کرده‌ایم، تلویزیون کنارمان روشن بوده، این خاطره مش ماشاالله خنده‌دار می‌نماید اما تصور کنید که از وجود چنین پدیده‌ای بی‌خبر بودید و مثلاً در سن چهل سالگی ناگهان با چنین مصنوع عجیب‌الخلقه و محیرالعقولی مواجه می‌شدید، چه عکس‌العملی نشان می‌دادید؟ وحشت نمی‌کردید؟ یا پنهانکی پشت آن را نگاه نمی‌کردید؟ راستش را بخواهید من که هنوز، در عصر فراتکنولوژی، هر وقت تنها باشم، گاهی همین کار را می‌کنم. همیشه نه، اما مثلاً وقتی پای تلویزیون نشسته‌ام و مصاحبه‌ای پخش می‌شود که گوینده می‌گوید بیکاری کم شده و جوانان تحصیلکرده ما زمینه فعالیت دارند و عرصه‌ها برایشان باز است، آهسته می‌روم پشت این جعبه جادو و در پس دیوار، همچنان موج بیکاری را می‌بینم. دخترکان کم سن و سال و پرتعدادی که تقریباً سر همه چهار راه‌های شهر، به اصرار می‌خواهند آدامس و شکلات بفروشند و نانی به کف آورند، جوان‌های بیکاری که در خیابانها رهایند و خیلی‌هاشان از سر بیکاری و بی‌سامانی به اعتیاد و بزهکاری رو می‌آورند. آدم‌های آبرومندی که به هر کس کاری و مشغولیتی دارد، اصرار و حتی التماس می‌کنند که جایی برای آنها بیابند...

وقتی مصاحبه شونده می‌گوید در این کشور 150 میلیون نفر می‌توانند راحت زندگی کنند، باز به پشت تلویزیون می‌روم و آنجا می‌بینم که همین جمعیت 75 میلیونی راحت زندگی نمی‌کند. دست‌کم یک سومش زیر خط فقر است. در خیابان‌های شهر، جای سوزن انداختن نیست و بسیاری از مردم همچنان در پی یافتن شغل و درآمدی به تهران و شهرهای بزرگ هجوم می‌آورند...

وقتی گوینده به زبان ساده می‌گوید که مگر غربی‌ها که 2 بچه دارند و کنترل جمعیت کرده‌اند به سعادت رسیده‌اند که ما از آنها یاد بگیریم، اول می‌پندارم که درست می‌گوید چون غربی‌ها هم به سعادت نرسیده‌اند. می‌روم هزاران کیلومتر پشت تلویزیون و نگاهی به آن سرزمین‌ها می‌اندازم، با خود می‌اندیشم که اگر منظور از سعادت، سعادت معنوی است که اساساً معنویت به تعداد نفوس و کثرت زاد و ولد ارتباطی ندارد و اگر منظور سعادت مادی و رفاهی است که کسی شک ندارد که وضع آنها بهتر از ماست، هم وضع معیشت و هم آموزش و هم بهداشت و هم حمل و نقل و هم بهره‌مندی از امکانات و مواهب زندگی، چرا فکر کنیم که هرکس موضوعی را با شکل استفهامی پرسشی سئوال کرد، حتماً باید بگوییم نه! معلوم است که وضعشان بهتر از ماست.

وقتی می‌شنوم که صادرات غیرنفتی در این دوره 3 برابر شده است باز تعجب می‌کنم که چطور ممکن است طی 4 ـ5 سال صادرات 3 برابر شود. ناگزیر دور و برم را نگاه می‌کنم و دوباره دزدکی می‌روم پشت این جعبه جادو. در آن سو مشکل حل می‌شود. چون همه چیز، جز نفت خام، غیرنفتی محسوب می‌شود از جمله مشتقات نفتی و پتروشیمی. قیمت نفت در این چند سال 3 برابر شده و لاجرم درآمد ما همچنان که از نفت خام 3 برابر شده، از محصولات حاصل از نفت هم 3 برابر شده و این آمار پشت تلویزیون است و نه در آن.

گوینده می‌گوید ما مرزهای دانش را در نوردیده‌ایم و اینک در جایگاه برترین‌ها هستیم. دوباره آن سوی تلویزیون را می‌بینم: نهضت سوادآموزی آمار می‌دهد که هنوز 15 درصد جمعیت بالای 6 ساله کشور، بیسواد مطلقند. سرانه مطالعه در کشور کمتر از 20 دقیقه است. افت تحصیلی بیداد می‌کند و 2 میلیون کودک واجب‌التعلیم مدرسه نمی‌روند...

تلویزیون می‌گوید در این دوره، در اجرای سیاست‌های اصل 44 جهشی بزرگ داشته‌ایم و بیش از 60 هزار میلیارد تومان سهام کارخانه‌های دولتی از طریق بورس واگذار شده، اما در آن سو، رئیس کمیسیون ویژه نظارت و پی‌گیری اصل 44 می‌گوید که بیش از نیمی از این میزان از طریق بورس نبوده و به عنوان سهام عدالت واگذار شده و از کل واگذاری‌ها تنها 12 درصد به بخش خصوصی واقعی بوده است.

تلویزیون می‌گوید حجم دولت کوچک شده است، اما در پشت آن، همان مسئول می‌گوید اگر دولت کوچک شده بود، لازم نبود بودجه انبساطی به مجلس ارائه دهد در حالی که بودجه سال 89 کاملاً انبساطی است.

جعبه جادو می‌گوید سیاست‌های اقتصادی دولت با شتاب ادامه می‌یابد و همچنان در بخش کشاورزی رشد می‌کنیم و توان صادراتمان 100 میلیارد دلار است، اما در آن سوی تلویزیون، نرخ رشد اقتصادی ـ مهمترین شاخص اقتصاد ـ که قرار بود، طبق برنامه، پارسال 8 درصد باشد کمتر از 5/1 درصد شد، بازار انباشته از سیب مصری و سیر چینی و برنج هندی و بادام آمریکایی است و آمار واردات 3 برابر صادرات بوده است.

از این همه تفاوت و این حجم تناقض که خسته می‌شوم، کانال تلویزیون را عوض می‌کنم. گوینده تندرو دیگری همگان را جز آنان که مانند او می‌اندیشند، از دم فتنه‌گر می‌خواند. وقتی به آن سوی تلویزیون می‌روم می‌بینم که مردم از فتنه بیزارند اما جامعه را دوقطبی نمی‌بینند. دلشان نمی‌خواهد کسی خط‌کش بردارد و آنان را دو نیمه کند. هرکس در اندیشه فتنه باشد از نگاه مردم مطرود است اما هر کس اندیشه‌ای متفاوت داشته باشد و با دلسوزی آن را بیان کند را فتنه‌گر نمی‌دانند، هرکس با نرمش سخن بگوید را در پی توطئه نرم نمی‌دانند. مردم هر کس خدمت کند و صادق باشد را دوست دارند و از هرکس خیانت کند و دروغ بگوید بیزارند. هرکس با نیت اصلاح، انتقاد کند را دشمن نمی‌پندارند. خادمان را در هر دولتی دوست دارند و سپاس می‌گویند و فتنه‌گران واقعی را منفور می‌دانند. مردم، برخلاف بسیاری سیاست پیشه‌گان، اعتقاد ندارند هر دولتی که دوره‌اش تمام شد، اعضایش فتنه‌گرند. همان جوان شهرستانی که از دیدن رئیس جمهور امروز، صادقانه اشک شوق می‌ریزد از دیدن رئیس جمهور سابق نیز خالصانه سرشار از شعف و شور و غرور می‌شد. مردم مرزشان مرز خدمت و صداقت است و به جنجال رسانه‌ای و هوچی‌گری و غوغا و مرزبندی‌های سیاسی و جناحی کاری ندارند. برای مردم چه فرقی می‌کند که خادم، اصول‌گرا باشد یا اصلاح‌طلب؟ اینها را می‌شود در پس تلویزیون دید و نه در پیش آن.

مش ماشاالله بیچاره، آن زمان، در دهه 30، در پشت تلویزیون چیزی جز دیوار و یک تکه سیم ندید و عمرش کفاف نداد تا ببیند نسل امروز به مدد تکثر و فراگیری رسانه‌ها و شکستن انحصار این جعبه جادو، آن سوی دیوار تلویزیون را می‌بیند و می‌بیند آن چه را که واقعیت و عینیت و حقیقت دارد اما به این جعبه راهی ندارد...

 

موج مکزیکی ( علیرضا خانی )

موج مکزیکی!

در شهر ما، سخنرانی بود که برخلاف رویه معمول سخنوران، قبل از اینکه روی چهارپایه سخنرانی بنشیند، قیمت تعیین می‌کرد واگر صاحب مجلس، چانه می‌زد قبول نمی‌کرد. معروف بود که حتی یک ریال تخفیف نمی‌دهد و از قبل حق الخطابه خود را «طی» می‌کند و تا نگیرد، روی چهارپایه نمی‌نشیند. تا اینجایش عجیب نبود، آنچه عجیب بود اینکه این سخنران به محض نشستن بر مسند وعظ، شروع می‌کرد در مذمت پول سخن راندن و مردم را به خاطر پول‌پرستی سرزنش کردن! مردم هم عادت کرده بودند که پول بدهند تا به خاطر پول دوستی سرزنش شوند.

نمی‌دانم چرا هر وقت تیتر و خبری در روزنامه چاپ می‌شود که مثلاً وزیر نفت از مصرف 10 برابری گاز طبیعی در ایران نسبت به میانگین جهانی خبر می‌دهد یا وقتی که وزیر نیرو از مصرف میانگین چهار برابری برق ایرانیان نسبت به خارجیان خبر می‌دهد، با اینکه هیچ ربطی ندارد، به یاد سخنران شهرمان می‌افتم.

دولت، به خودی خود، پولی ندارد. آنچه دارد یا از مردم به عنوان مالیات می‌گیرد یا نفتی را که متعلق به مردم است می‌فروشد و پول درمی‌آورد. خوب اگر مثلاً خودروسازانی که دولتی هم هستند، خودروهایی تولید می‌کنند که بنزین زیاد مصرف می‌کند و بعد هم دولت، سیستم حمل و نقل عمومی را آنطور که باید گسترش نداده است، مردم چه می‌توانند بکنند؟ جز اینکه سوار همین خودروها شوند وناچار سوخت زیاد هم بسوزانند؟ مگر مردم، می بایست حمل و نقل عمومی درون شهری و برون شهری را سامان دهند؟ مثلاً مردم می‌توانسته‌اند خودشان برای خودشان مترو یا ترن برقی درست کنند و نکرده‌اند؟ مردم باید راه‌آهن یا فرودگاه بسازند و قطار و هواپیما بخرند تا مجبور نباشند سوار خودرو شخصی شوند؟ اگر نه، پس این کارها که نشده است مقصرش مردم نیستند. دولت با پول مردم، کارخانجات خودروسازی دولتی راگسترش می‌دهد و مثلاً بزرگترین سایت خودروسازی خاورمیانه! را در کاشان طی مراسمی افتتاح می‌کند تا خودرویی تولید کند که تکنولوژی آن متعلق به دهه 80 میلادی کره جنوبی است وجای عوض کردن تکنولوژی‌اش، هنوز تولید نشده، اسمش را دو بار عوض می‌کند!بعد با هزار تبلیغات و تسهیلات، این خودروها را به مردم می‌فروشد و آنوقت مردمی که سوار آن می‌شوند سرزنش می‌شوند که چرا سوخت زیاد مصرف می‌کنند!

کارخانجاتی با مجوز و تحت نظارت چندین وزارتخانه و سازمان دولتی، لوازم برقی‌ای تولید می‌کنند که مصرف برقشان بالاست، همین لوازم را به مردم می‌فروشند و‌ آنوقت وزارت نیرو مدام آمار می‌دهد که مصرف برق خانگی در ایران چهار برابر کشورهای توسعه یافته است.

وقتی انبوه لوازم خانگی چینی و کره‌ای و غربی و شرقی وارد کشور می‌شود، کدام دستگاه مسئول کنترل و نظارت برآن است؟ اگر مصرف برق این لوازم بالاتر از حد استاندارد است، مردم مجوزهای واردات را می‌دهند یا دولت؟ مسئول کنترل میزان مصرف این لوازم و گمرکات، مردمند؟

رئیس اتحادیه لوازم خانگی می‌گوید، بیشتر لوازم خانگی موجود در بازار وارداتی است، نوعی یخچال سایدبای ساید 30 فوتی از مکزیک(!) وارد کشور شده است که سالانه 572 کیلووات (معادل 5720 لامپ معمولی یا 25 هزار لامپ کم‌مصرف در یک ساعت) برق مصرف می‌کند.

ما تا به حال فکر می‌کردیم مکزیک فقط کابوی دارد و تیم فوتبال و موج مکزیکی. نمی‌دانستیم موجی از کالاهای پرمصرف مکزیکی، از آن سوی آمریکای مرکزی، چند اقیانوس را طی کرده و به خیابان «امین‌حضور» رسیده است.

موضوع ساده‌ای است. یخچال ساید‌بای‌ساید 30 فوتی را که نمی‌توان لای قنداق بچه پنهان کرد و از مکزیک تا ایران آورد. با جرثقیل در بندرگاه رسمی تخلیه می‌شود و پای ورقه ترخیصش ده ها مهر دولتی می‌خورد. چرا دولت از سرمنشاء جلو این رودخانه را نمی‌گیرد به جای اینکه وزارت نیرو گلایه کند که ساعت پیک مصرف از شب به روز منتقل شده است، چرا نظارتی بر واردات حجیم این کالاها و بر تبلیغات سرسام‌آور آنها در رسانه‌های دولتی نمی‌شود؟ نمی‌شود از یک سو، قبل و بعد و وسط هر سریال تلویزیونی نیم ساعت تبلیغات کالاهای مصرفی برقی داشته باشیم و از آن سو، مدام در رسانه‌ها آمار رشد مصرف برق بدهیم ومردم را به خاطر آن سرزنش کنیم!

نمی‌شود که از یک طرف در تعطیلات نوروزی ـ یا تعطیلات دیگر ـ موج عجیب تبلیغات راه بیندازیم و مردم را یکسره و رگباری ترغیب و تهییج به سفر کنیم و بچه‌ها را بر پدر و مادرها بشورانیم که حتماً مسافرت بروند تا مثلاً آمار 120 میلیون سفر را در دو هفته به ثبت برسانیم و از آن طرف، وسایل حمل و نقل عمومی هم به آن اندازه نداشته باشیم. آنوقت، خانواده‌ای که برای این مسافرت نسبتاً تحمیلی با پیکانی سفر می‌کند که سه برابر خودرو« بیل گیتس» بنزین می‌سوزاند، وقتی برگشت کلی خجالت دولت را بکشد که مصرف سوختش چند برابر میانگین جهانی بوده است.

نمی‌شود که دولت از یک طرف لامپ کم مصرف توزیع کند و از‌ آن سو، درها را چنان باز بگذارد که تمامی نامرغوب‌سازان و پرمصرف سازان دنیا، لوازم برقی کم‌بازده و پرمصرفی که می‌سازند برای صادرات به کشورهایی که وارداتشان حساب و کتاب ندارد، هجوم آورند و خانه‌ها و فروشگاه ها و انبارهای کشور پر شود از مسواک و گوش‌پاک‌کن برقی تا یخچال 30 فوتی. دولت هم مدام نیروگاه بسازد و ژنراتورهای غول پیکر از اتریش وارد کند تا برق یخچال مکزیکی تامین شود!

وظیفه دولت، تنظیم روابط اقتصادی به منظور ایجاد نظم است. بنابراین مخاطب اصلی پیام هوشمندانه «اصلاح الگوی مصرف» ـ که متاسفانه معطل ماند ـ دولت است. چرا که مردم، در انتخاب لوازم مصرفی‌شان چندان نقشی ندارند. «آنچه در بازار است» حوزه اختیار مردم است و تعیین «چه در بازار باید باشد» در حدود وظایف و اختیارات دولت است. دولت به آسانی می‌تواند کارخانجات تولیدی را موظف کند ظرف مدت کوتاهی، کالاهای کم‌مصرف تولید کنند و از آن آسان‌تر می‌تواند روی برگه ترخیص کالاهای پرمصرف وارداتی، مهر ورود نزند. این کار دشواری است؟

مرسوم شده است مسئولان مدام آمار بدهند که مصرف برق و گاز و بنزین و گازوئیل در ایران چند برابر میانگین جهانی است. آمار دادن کار بدی نیست، اما به نظر می‌رسد مسئولان در اینکه مخاطب این آمارها کیست به خطا می‌روند. وزارت نیرو آمار رشد مصرف برق را لازم نیست به مردم بگوید، باید به وزارت بازرگانی بدهد تا بداند چه کالاهایی وارد می‌شود. وزارت نفت آمار مصرف بنزین را باید به وزارت صنایع بدهد تا بداند که چه خودروهایی تولید می‌شود.

خوشبختانه دولت نهادهای عریض و طویلی از جمله موسسه استاندارد، سازمان بهره‌وری، سازمان حمایت از تولیدکننده و مصرف‌کننده، گمرک و وزارت صنایع ووزارت بازرگانی در اختیار دارد که می‌تواند روابط اقتصادی را تنظیم کند و جلو اسراف و تبذیر را ار سر منشاء بگیرد .در بخش فرهنگ‌سازی هم که همه وزارتخانه‌های آموزشی و ارشادی متعلق به دولت است پس نه کمبود قانون وجود دارد و نه کمبود ابزار. اگر همین دستگاه های اجرایی کارشان را درست انجام دهند دیگر نیازی به اینهمه نگرانی و ارائه آمار و سرزنش مردم نیست. اینطور باشد، دیگر دلیلی ندارد که بی‌اختیار به یاد آن خطیب شهر بیفتیم که از مردم پول می‌گرفت تا سرزنششان کند!

هجرت فرهنگی ( علیرضا خانی )

هجرت فرهنگی!
علیرضا خانی

آدمیزاد موجود شگفت‌انگیزی است. هرگاه پدیده‌ای را مخالف خود یا مغایر میل خود ببیند سعی می‌کند ماهیت آن را تغییر دهد و آنگاه که زورش به ماهیت آن نرسید، اسمش را عوض می‌کند تا وانمود کند که آن پدیده دیگر نیست، و این که هست، اسمی دیگر دارد پس آن نیست!

همه ما تجربه تغییر نام «فقرا» به «اقشار آسیب‌پذیر» را داریم که به زبان فارسی معنی‌اش اینست که ما فقیر نداریم و آنان که نان ندارند «اقشار آسیب‌پذیرند»... و فراموش کردیم که اساساً ذات آدمی آسیب‌پذیر است و در این جهان بشر آسیب‌نا‌پذیر نداریم...

تغییر نام «رقص» به «حرکات موزون» هم به هکذا اما آخرین نمونه شگفت‌انگیزش تغییر نام «فرار مغزها» به «هجرت فرهنگی» است که همین پریروز رئیس سازمان ملی جوانان که معاون رئیس جمهوری هم هست اعلام کرد و گفت که چیزی به نام فرار مغزها نداریم و آنچه هست هجرت فرهنگی است که اتفاقاً خیلی هم خوب است و باید جوانان را به این کار تشویق کنیم.

براساس آمار صندوق بین‌المللی پول سالانه 180 هزار ایرانی تحصیلکرده از کشور مهاجرت می‌کنند و ایران از نظر فرار نخبگان در میان 91 کشور در حال توسعه و جهان سوم در رتبه اول قرار دارد.

به عبارتی روزانه 2/3 نفر با مدرک دکترا 15 نفر با مدرک کارشناسی ارشد و دهها نفر با مدارک کارشناسی ایران را ترک می‌کنند. در همین حال هجرت فرهنگی از خارج به داخل نوعاً شامل اتباع افغانستان است که عمدتاً بیسواد مطلق‌اند و به منظور یافتن شغل یا قاچاق مواد مخدر به ایران می‌آیند...

آمار دیگری می‌گوید 90 نفر از 125 نخبه علمی که طی 3 سال اخیر در المپیادهای مختلف برگزیده شده‌اند، از کشور مهاجرت کرده‌اند. تصور کنید این شیوه هجرت فرهنگی کماکان ادامه یابد و سالانه دهها و بلکه صدها هزار نفر از استعدادهای کشور برای همیشه جلای وطن کنند و اتباع افغانستان جای آنها را بگیرند و آن موقع باید از رئیس محترم سازمان ملی جوانان پرسید که با این روند چه بر سر کشور و ترکیب فرهنگی این سرزمین می‌آید. و ایشان منظورشان از «کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند» در این جمله چیست:

«رئیس سازمان ملی جوانان با تأکید بر اینکه هم‌اکنون زمان تشکیل نهضت انتقال فرهنگ کشور فرارسیده است، ادامه داد: هجرت برای معرفی افتخارات کشور به دنیا و کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند است و هم‌اکنون زمان تشکیل نهضت انتقال فرهنگی فرارسیده است.»

کسب تجربه‌های بسیار ارزشمند وقتی است که قرار باشد آنها که می‌روند و تجربه کسب می‌کنند، برگردند. اما وقتی برنمی‌گردند این تجربه‌های ارزشمند در خدمت کشورهای توسعه یافته‌‌ای است که عصاره‌های ملت ما و نخبگان پرورش یافته با سرمایه‌های ایرانی را جذب می‌کنند و بهره و سود و افتخارش مال آنها می‌شود و هزینه و رنج فراق و آه و افسوسش برای مادران ماست...

صندوق بین‌المللی پول ـ که دلیلی ندارد دلش برای ما بسوزد ـ محاسبه کرده است که این میزان فرار نخبگان ایرانی به معنی خروج سالانه 50 میلیارد دلار پول از این کشور است.

*‌*‌*‌

در همین احوال، خوب است بدانیم که گمرک آمار داده مسافرت توریستی به خارج هم بشدت افزایش یافته و از رقم 3 میلیون نفر در سال 84 به 7 میلیون نفر در سال 88 رسیده است. وزیر بازرگانی هم هفته پیش در مجلس در پاسخ به هزینه واردات میوه گفت که هزینه واردات میوه در برابر ارزی که توریست‌های ایرانی از کشور خارج می‌کنند ناچیز است! همین پارسال بالغ بر 5 میلیارد دلار توسط گردشگران ایرانی از کشور خارج شد.

البته که گردشگری، امر مذمومی نیست و چه بسا ممدوح هم هست، منتهی برای کشوری که توریست فرستی و توریست‌پذیری‌اش از موازنه‌ای برخوردار باشد، نه برای ما که به رغم همه جاذبه‌های انکارناپذیر گردشگری، گره جذب توریست‌مان چنان کور شده است که گویی هرگز باز نخواهد شد.

در همین احوال، خوب است بدانیم که گمرک آمار داده مسافرت توریستی به خارج هم بشدت افزایش یافته و از رقم 3 میلیون نفر در سال 84 به 7 میلیون نفر در سال 88 رسیده است. وزیر بازرگانی هم هفته پیش در مجلس در پاسخ به هزینه واردات میوه گفت که هزینه واردات میوه در برابر ارزی که توریست‌های ایرانی از کشور خارج می‌کنند ناچیز است! همین پارسال بالغ بر 5 میلیارد دلار توسط گردشگران ایرانی از کشور خارج شد.

البته که گردشگری، امر مذمومی نیست و چه بسا ممدوح هم هست، منتهی برای کشوری که توریست فرستی و توریست‌پذیری‌اش از موازنه‌ای برخوردار باشد، نه برای ما که به رغم همه جاذبه‌های انکارناپذیر گردشگری، گره جذب توریست‌مان چنان کور شده است که گویی هرگز باز نخواهد شد.


*‌*‌*‌

شاید از میان هر هزار فرزندی که در این ملک و مملکت به دنیا می‌آید، چند نفری به مراحلی از پیشرفت و شکوفایی می‌رسند که بتوانند برای کشور خود گام های بلندی بردارند. چند نفری که از میان همه بلایا و مخاطرات و ناسالمی‌ها و انحطاط‌ها، سالم عبور کرده‌اند و توان و استعداد و سلامت و هوش و نبوغشان را حفظ کرده‌اند و درست، آنگاه که هنگام بهره‌مندی کشور از حاصل عمر خانواده‌هایش فرا می‌رسد و گاهِ بار دادن و بهره بردن است، «هجرت فرهنگی» نوعاً بی‌بازگشت فرا می‌رسد و ما به جای اینکه فریاد برآوریم و گام برداریم و امکان «نرفتن» و انگیزه «ماندن» شان را فراهم کنیم با «بازی با کلمات» همه چیز رادفعتاً حل می‌کنیم. گویی اصلاً مسأله‌ای نبوده و اگر بوده خیلی هم خوب بوده است! و باید تلاش کنیم زمینه تشدید نهضت انتقال فرهنگ [یعنی همان فرار نخبگان] را فراهم آوریم!

و کلام آخر اینکه در شرایطی که همه دلسوزان و دانشمندان علوم اجتماعی و متخصصان توسعه از روند خروج نخبگان کشور اظهار نگرانی می‌کنند و حتی سازمان های بین‌المللی آمارهای هشداردهنده‌ای می‌دهند، خوب است رئیس سازمان ملی جوانان توضیح دهد با چه انگیزه و هدفی خواهان تشدید این وضع است و این اظهارات حیرت‌آور را بر مبنای کدام تحلیل جامعه‌شناختی ارائه داده است؟ و همینطور خوب است بگوید در این سالها چه کرده‌ایم که «میل به هجرت فرهنگی» اینقدر در میان مردم قوت گرفته است.